تو رنج و تیغ آوردی و من پیرهن آوردم که یوسف رو به بازارت به شوق مردن آوردم در آغوشت بگیر این تکه جا مانده از خود را و طن هستی و تن را سوی خاک میهن آوردن نپرس از من کجا بودی که من با شوق دیدارت خودم کنار تو ز جنگ دشمن آوردم نپرس از من کجا بودی که من با شوق دیدارت خودم کنار تو ز جنگ دشمن آورد مهمان بالی که زخمش را شبی با دست خود بستی شبیه سایه بانی برسرت آخر من آوردم شبی را راز من تو با خط و خون ببین هر جا که با خود تیر آوردی تن آوردم نپرس از من کجا بودی که من با شوق دیدارت خودم کنار تو ز جنگ دشمن آوردم نپرس از من کجا بودی که من با شوق دیدارت خودم کنار تو ز جنگ دشمن آوردم